سلااااااااااااااااااااااااام

من دوباره اومدم.

كنكورمو دادمو جوابمو گرفتمو الان منتظر اعلام نتيجه نهايي ام |:


راستش خيلي دير به دير ميتونم آپ كنم. اگه يكي قبول زحمت كنه و اين وبلاگو بگردونه خيلي خيلي خوشحالم ميكنه.

دوست ندارم ببندمش چون به آينده ي كارم ايمان دارم.

هركي دوست داشت تو نظرات اين پست برام ايميلشو خصوصي بذاره.

...اميدوارم دست به دست هم هركاري كه از دستمون برميادو انجام بديم....

"آمين"



یک شنبه 6 شهريور 1390برچسب:, |

سلام به همه

من امروز فقط و فقط براى يه دليل اينجام.

ميدونين كه بعد از تير به طور جدى ميخوام يه قدمى براى رفع اين مشكل كه بيشتر ماها (متاسفانه) باهاش مواجهيم و برامون ميشه گفت بسيار بسيار ناراحت كننده هم هست يه قدمى بردارم.

همينجا ازتون ميخوام كه هركسي ايده اى داره كه چطوري ميشه اين وبلاگو موثرتر و بهتر كرد حتما بهم بگه. يا با ايميل يا نظر خصوصى بده يا تو يه پست به بحث بذاره.

من مشتاقانه منتظرم.

پيشاپيش مرسى (:



پنج شنبه 12 خرداد 1390برچسب:, |

سلام دوستان

اومدم بگم تا يه مدتى نميتونم آپ كنم. اگه خواستين ميتونين تو "خبرنامه" e-mail تونو بدين تا اگه پستى فرستادم بهتون خبر بدم.

من الان دارم براى كنكور ميخونم. تا الان ميتونستم دير به دير شايد، اما آپ كنم. ولى عيد و بعد از عيد بايد بيشتر توجهمو به درس خوندن بدم پس نميتونم اونجورى كه بايد، بنويسم.

با خودم گفتم از تير به بعد دوباره يه سرو سامانى به اين وبلاگ ميدم با اين تفاوت كه اين بار ميخوام جدى تر عمل كنم. ميخوام واقعا يه حركتى بتونم در اين باره كرده باشم.

شايد تا تير كه كنكورمه 1 يا 2 تا پست بنويسم اما همينجا جلوى اين حضار (!) بهتون قول ميدم كه بعدش اين وبلاگو تبديل كنم به صداى مكتوب شمايى كه همدرد مايى.


پس تا بعد،

مراقب خودتون باشين.

دوستدار شما... "من"

 

 

سال نوتونم مباااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااااارك ك ك ك ك ك ك ك ك *:


"من" اميدوار است 1390 سالى سرشار ازو و و و مهمتر از همه و بدور ازو و و و بدتر از همه براتون باشه! (:




پنج شنبه 26 اسفند 1389برچسب:سال نو, 1390, كنكور, خبرنامه,, |

ننگ

 
 


شنبه 7 اسفند 1389برچسب:, |

انگشتر

 
 

سلام

امروز ميخوام يه صحنه اى رو تعريف كنم كه خيلى وقته با تمام جزيياتش تو ذهنم مونده...

فكر كنم چندماه پيش بود كه براى شام يكى از فاميلا دعوتمون كرده بود خونشون و مام رفتيم.

تو پذيراييشون نشسته بوديم و ميزبان داشت با پدرم سر يه موضوعى حرف ميزد و بحث ميكردن.

من همينجور داشتم درو ديوار و فرش و بقيه رو نگاه ميكردم كه يهو نگاهم به دستاى مامان افتاد. به انگشتراش. به اون انگشترى كه تا نگاش كردم برق زد... يه انگشتر طلا تو انگشت حلقه دست چپ مامانم.

ميدونين چه حسيه؟!

حس خــــــــــــــــــيلى قشنگى بود. خوشحال بودم. يجورايى حس امنيت داشتم.

همينجور زل زده بودم به انگشترش. زمان وايساده بود. فقط من بودمو بابامو مامانم با انگشترش كه ماهارو به هم وصل ميكرد. حس خوبى بود. حس اينكه من يه خانواده دارم. يه خانواده اى كه پدر و مادرم همديگرو دوست دارن و به باهم بودن افتخار ميكنن. مامانمم با انگشتر دست چپش به همه پز باهم بودنو ميداد.

(البته تو بقيه انگشتاشم انگشتر بود اما اين يكى مهمه ه ه ه )

چيزى كه ديدمو هيچوقت به مامانم نگفتم. چون دوست دارم بازم ببينم.



دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:انگشتر,انگشت حلقه دست چپ, حلقه, حس امنيت,, |

سلام
خیلی خوشحال شدم این وبلاگ رو دیدم
این موضوع چند ماهه که مشکل من شده
خیلی از این بابت ناراحتم
همه کارم شده غم و غصه خوردن و گریه کردن
ورزش و کلاس و بیرون هیچ چیز هم نمیتونه من و نجات بده
دوست دارم عاشق هم باشن مثل قدیما اما نیستن فقط واسه خاطر ما (فرزندان) دارن تحمل میکنن
اما نمیدونن که همین به زور تحمل کردن چه برسر ما اورده
همه روحیم رو باختم
فقط دلخوشم به این دنیای مجازی....


مدیر این وبلاگ نمیدونم کیه از کدوم شهره چند سالشه
اما هرکس هست از خدا میخوام که بابا مامانش عاشق هم بشن و به آرامش برسه

من یامینم و 23سالمه

 



دو شنبه 25 بهمن 1389برچسب:, |

سلام

ميدونين كه فردا ولنتاينه.

به نظرتون پدر و مادراي ما چيكار ميكنن؟؟؟ هان؟؟؟

اصلا به روشون ميارن؟ يا ميگن ...

خيلى قشنگه كه يه روزو در سال گذاشتن كه عشقو جشن بگيريم.تا الان هيچوقت اينجورى نديده بودم ولنتاينو.

ميدونين واسه فردا دلم چي ميخواد؟...

دلم ميخواد بابام كه بياد خونه يه كادورو پشتش قايم كرده باشه و وقتى مياد تو مامانم هول شه كه چرا انقدر زود اومد من هنوز كادوش نكردم!!!... واقعا دلم لك زده براى اين صحنه. قشنگه


خدايا اگه واسه فوت كردن شمع تولد ميتونم يه آرزو كنم كه تو برآوردش ميكنى بذار واسه فردام يه آرزو كنم.

يه شمعم گرفتم والانم روشنه ...

 

"خدايا!... پدر و مادرارو عاشق كن!"

فوووووووووووت...



سلام

خب دوباره ميخوام با تكست يه آهنگ آپ كنم كه موضوعش، موضوع وبلاگ خودمونه... همون دعواهاى مامان و بابامون...

اسم اين آهنگ الهام بخش اسم وبلاگمم بوداااا...

آهنگى از پينك (Pink) به اسم عكس خانوادگى (Family portrait)

 

اگه خواستى بگو آهنگشم بذارم.

 اينم متن آهنگش ---> تو ادامه مطلب




ادامه مطلب

سلام

گفتم كه آهنگ ياس جرقه اوليه رو زد... خب؟... الان گذاشتمش آهنگ وبلاگم

تكستشم گذاشتم كه تو ادامه مطلبه. واقعا حرف دل همه ما بچه هاييه كه دوست ندارن پدر و مادراشون از هم جدا باشن. چه رسما چه عملا.

 




ادامه مطلب

سلام

توام تو نويسندگى اين وبلاگ كمكم باش...

1--> برو به http://family-portrait.GLXblog.com/vorod

2--> user name رو بزن all@family-portrait

3--> password رو بزن ramz

بعدش كه اومدى تو، برو "ارسال مطلب جديد" و هرچى كه ميخواى اونتو بنويس.

اميدوارم هميشه خوش و خندون باشى همكار!



 

خرید اینترنتی

دانلود

دانلود